از یاد بردن. مقابل فرموش شدن: هر دو فرموش کن که مرد کریم هم خطا هم عطا کند فرموش. خاقانی. چون کند آیت وفا فرموش کآخر ’أوفوا بعهدی’ از سور است. خاقانی. که چندان خفت خواهی در دل خاک که فرموشت کند دوران افلاک. نظامی. گر سگی خود بود مرقعپوش سگدلی را کجا کند فرموش. نظامی. پذرفته که پیشت آورم نوش پذرفتۀ خویش کرده فرموش. نظامی. رجوع به فراموش کردن شود
از یاد بردن. مقابل فرموش شدن: هر دو فرموش کن که مرد کریم هم خطا هم عطا کند فرموش. خاقانی. چون کند آیت وفا فرموش کآخر ’أوفوا بعهدی’ از سُوَر است. خاقانی. که چندان خفت خواهی در دل خاک که فرموشت کند دوران افلاک. نظامی. گر سگی خود بود مرقعپوش سگدلی را کجا کند فرموش. نظامی. پذرفته که پیشت آورم نوش پذرفتۀ خویش کرده فرموش. نظامی. رجوع به فراموش کردن شود
دعوا کردن با لجاجت و سماجت، اقامت کردن و در جایی ماندن. (برهان) : دل گفت فروکش کنم این شهربه بویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود. حافظ. سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن ای ساربان فروکش کاین ره کران ندارد. حافظ. ، کم شدن طغیان آب یا باد و آماس اندامهای کسی. (یادداشت بخط مؤلف)
دعوا کردن با لجاجت و سماجت، اقامت کردن و در جایی ماندن. (برهان) : دل گفت فروکش کنم این شهربه بویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود. حافظ. سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن ای ساربان فروکش کاین ره کران ندارد. حافظ. ، کم شدن طغیان آب یا باد و آماس اندامهای کسی. (یادداشت بخط مؤلف)
خروش برآوردن: اهل آن نواحی همگان خروش کردند و گفتند بهیچ حال رضا ندهیم. (تاریخ بیهقی). گر از ناخوشی کرد برمن خروش مرا ناخوش از وی خوش آمد بگوش. سعدی (بوستان)
خروش برآوردن: اهل آن نواحی همگان خروش کردند و گفتند بهیچ حال رضا ندهیم. (تاریخ بیهقی). گر از ناخوشی کرد برمن خروش مرا ناخوش از وی خوش آمد بگوش. سعدی (بوستان)
عنان (مرکوب) فرو کشیدن نگهداشتن زمام، اقامت کردن در جایی ماندن: دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود. (حافظ 146)، دعوا کردن بالجاجت
عنان (مرکوب) فرو کشیدن نگهداشتن زمام، اقامت کردن در جایی ماندن: دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود. (حافظ 146)، دعوا کردن بالجاجت