جدول جو
جدول جو

معنی فروش کردن - جستجوی لغت در جدول جو

فروش کردن
(دَ گَ دَ)
بفروش رسانیدن. فروختن متاع یا هر چیز دیگر. رجوع به فروش شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فرو کردن
تصویر فرو کردن
داخل کردن چیزی درون چیزی یا جایی، گستردن، ریختن، پایین آوردن، چیدن یا ریزانیدن بار درخت یا گل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرش کردن
تصویر فرش کردن
گستردن فرش بر زمین، گستردن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ / دِ کَ دَ)
ایمان آوردن. گرویدن: از پس که مؤمن گروش کند پاره پاره بیند اﷲ را... اما معتزلی چون کمال گروش نداشت هیچ نبیند. (کتاب المعارف بهأولد)
لغت نامه دهخدا
(دَ تَ / تِ بَ تَ)
از یاد بردن. مقابل فرموش شدن:
هر دو فرموش کن که مرد کریم
هم خطا هم عطا کند فرموش.
خاقانی.
چون کند آیت وفا فرموش
کآخر ’أوفوا بعهدی’ از سور است.
خاقانی.
که چندان خفت خواهی در دل خاک
که فرموشت کند دوران افلاک.
نظامی.
گر سگی خود بود مرقعپوش
سگدلی را کجا کند فرموش.
نظامی.
پذرفته که پیشت آورم نوش
پذرفتۀ خویش کرده فرموش.
نظامی.
رجوع به فراموش کردن شود
لغت نامه دهخدا
(دِ گَ گو نَ / نِ شُ دَ)
دعوا کردن با لجاجت و سماجت، اقامت کردن و در جایی ماندن. (برهان) :
دل گفت فروکش کنم این شهربه بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود.
حافظ.
سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن
ای ساربان فروکش کاین ره کران ندارد.
حافظ.
، کم شدن طغیان آب یا باد و آماس اندامهای کسی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ غَ دَ)
خروش برآوردن: اهل آن نواحی همگان خروش کردند و گفتند بهیچ حال رضا ندهیم. (تاریخ بیهقی).
گر از ناخوشی کرد برمن خروش
مرا ناخوش از وی خوش آمد بگوش.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از فرموش کردن
تصویر فرموش کردن
از یاد بردن از یاد دادن مقابل بیاد آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
بوب گستردن، آژیانه کردن گستردن فرش در کف اطاق، کف اطاق یا حیاط را با آجر کاشی یا موزائیک پوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
داخل کردن چیزی را در جایی یا در چیزی، فرو افکندن انداختن، بیرون ریختن خالی کردن، خاموش کردن (چراغ و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
عنان (مرکوب) فرو کشیدن نگهداشتن زمام، اقامت کردن در جایی ماندن: دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش بیچاره ندانست که یارش سفری بود. (حافظ 146)، دعوا کردن بالجاجت
فرهنگ لغت هوشیار
ایمان آوردن گرویدن: از پس که مومن گروش کند پاره پاره ببیند الله را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
((~. کَ دَ))
مهار شدن، در جایی فرود آمدن و ماندن، از شدت و حدّت چیزی کم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
تهدأ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
Subside
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
s'apaiser
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
стихати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
স্তিমিত হওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
acalmar-se
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
утихать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
nachlassen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
کم ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
kupungua
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
สงบลง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
calmarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
hafiflemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
静まる
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
לשקוע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
ustępować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
शांत होना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
afnemen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
placarsi
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از فروکش کردن
تصویر فروکش کردن
가라앉다
دیکشنری فارسی به کره ای